Document Type : Research Paper

Authors

1 Ph.D. student, Department of Linguistics, University of Esfahan

2 Assistant Professor, Department of Linguistics, University of Esfahan

Abstract

Object indexation is a grammatical phenomenon in which a clitic pronoun, co-referential with the free nominal object, appends to the verb. Optionality of indexation in Persian leads us to consider the role of pragmatic and discoursal factors such as definiteness, specificity, and identifiability in its occurence. The present study aimed at investigating the influence of definiteness hierarchy on direct object indexation in Persian. In order to have a relatively full picture of this process, we examined 455 cases of indexation in colloquial Persian. The high frequency of definite direct object indexation confirms the role of definiteness. Interestingly, in more than 90 percent of the cases the object is definite and just about 3 percent of the cases are indefinite nonspecific ones. More accurate investigations in the framework of Role and Reference Grammar show that only cognitively identifiable objects can be indexed. Hence, the basic requirement in direct object indexation in Persian is identifiability of its referent. Consequently, there is a convincing explanation for indexation of a few nonspecific objects in this language. The last point that merits consideration is the fact that all indexed objects, regardless of being definite or indefinite, go together with "Rā". Accordingly, "Rā" cannot be considered as definite or specific marker.

Keywords

  1. مقدمه

 نمایه‏سازی مفعول زمانی رخ می‌دهد که همزمان با گروه اسمی آشکار مفعول در بند، واژه‏بستی هم‏نمایه با آن بر روی فعل قرار گیرد (بلورو[1]؛ 2007: 72). در زبان فارسی نیز این پدیده‏ی دستوری وجود دارد و در بند‏های متعدی هم چون مثال زیر علاوه بر عنصر مطابقه‏ی فاعلی، می‏توان ضمیر واژه بستی را به فعل ملحق نمود که با مفعول هم مرجع است.

(1)

من می‏رم امیرعلی رو از مهد بیارمش 

(سریال سیر و سرکه 13/1/91) 

جالب آن که این وضعیت در زبان فارسی پدیده‏ی نوظهوری نبوده و علی‏رغم بسامد بیشتر آن در گفتار، شواهد تاریخی از وجود آن در متون نوشتاری نیز حکایت دارد:

(2)

او را فرود آوریدش تا بیاساید

(تاریخ برامکه به نقل از خانلری 1365: 194)

 

(3)

به خواری تو را روزبانان شاه

سر و تن برهنه برندت به راه

(شاهنامه نسخه‏ی مسکو:ص 345)

           

نکته‏ی حائز اهمیت در رابطه با نمایه‏سازی مفعول در زبان فارسی اختیاری بودن آن است. اما این بدان معنا نیست که همه‏ی گروه‌های اسمی مفعول در نمایه‏سازی آزادند؛ بلکه به نظر می‌رسد عوامل کلامی نظیر معرفگی، مشخص‏بودگی و ساخت اطلاع گروه اسمی مفعول در نمایه‏سازی آن تأثیرگذار باشند. به عنوان مثال گروه‏های اسمی نکره‏ی‏ نامشخص در جمله‏های (5-4) نمی‏توانند نمایه‏ی مفعولی بپذیرند.

(4)

٭ من یه بچه دیدمش.

(5)

٭ من یه کتاب خوندمش.

 یکی از حوزه‌هایی که امکان چنین مطالعه‌ای را در اختیار قرار می‌دهد، بررسی سلسله مراتب رده شناختی و مطالعه گرایش‌های زبان فارسی برای نمایه‏سازی است، که در این مجال به برخی جنبه‏های آن پرداخته می‏شود.

نکته‏ی قابل ذکر دیگر آن است که در تمامی 455 مورد ساخت‏های متعدی دارای نمایه‏ی مفعولی که در این پژوهش مورد بررسی قرار می‏گیرند، مفعول با «را» همراه است. دبیر مقدم (1992) و کریمی (2003) اشاره می‌کنند که «را» به همراه مفعول‌های مستقیم مشخص یا معرفه به کار می‌رود. بنابراین حضور «را» می‌تواند مشخص و معرفه بودن مفعول را نشان دهد. گنجوی (2007: 188) در این رابطه بیان می‌کند که همه‏ی مفعول‌های مستقیم دارای «را» قابلیت نمایه شدن ندارند. او به مواردی اشاره می‌کند که نمایه‏سازی مفعول برای اسامی خاص، ضمایر،‌ عبارات توصیفی معرفه و گروه اسمی معرفه مجاز است. با وجودی که مواردی نظیر مثال‏های (5- 4) اهمیت نقش معرفگی را در پذیرش نمایه‏ی مفعولی آشکار می‌سازد، شواهد زبان فارسی از امکان نمایه‏سازی مفعول‏های نکره‏ی نامشخص حکایت دارد، که با «را» همراه هستند:

(6)

کاسنی رو هم کنار کاهو سِروِش می‏کنن

(به خانه برمی‏گردیم 15/9/91)

(7)

نیایم با یه چکش نوجوان ‏و تحقیرش کنیم

(سیمای خانواده 10/3/91 )

مفعول جملات فوق اسم عام است که فاقد خوانش ارجاعی و مشخص بوده و به شخص یا عنصر خاصی در گفتمان دلالت نمی‏کند. بنابراین وجود شواهدی از این دست نشان می‏دهد که شرایط مؤثر در نمایه‏سازی مفعول چندان سهل نمی‏نماید. اتخاذ رویکرد رده‏شناختی در مطالعه‏ی حاضر دارای این مزیت خواهد بود که برخلاف سایر دیدگاه‏ها تنها به نقش یک عامل منفرد در وقوع ساخت‏های دستوری خاص قائل نیست، بلکه با توجه به بسامد وقوع، گرایش عام زبان در موضوع مورد مطالعه را مدنظر قرار می‏دهد. با این وصف نه تنها وجود مواردی اندک در نمایه‏سازی مفعول نکره به عنوان مثال‏های متناقض تلقی نمی‏شود، بلکه با در نظر گرفتن نقش سلسله‏مراتب در جستجوی دلیلی است که همه‏ی مشاهدات زبانی را تبیین نماید. در این پژوهش بر آنیم تا نقش معرفگی را در نمایه‏سازی مفعول در زبان فارسی مورد مطالعه قرار داده و به معیاری دست یابیم که همه‏ی موارد را اعم از معرفه و نکره تبیین نماید. در ادامه با ارائه مختصری از مطالعات پیشین به معرفی بیشتر چارچوب نظری پرداخته و در نهایت به بررسی دقیق وضعیت نمایه‏سازی در زبان فارسی خواهیم پرداخت.

 

2- پیشینه‏ی موضوع تحقیق

شواهد زبانی حاکی از آن است که پدیده‏ی نمایه‏سازی مفعول در زبان‏های رومیایی، بالتو- اسلاوی، آلبانیایی، ایرانی، سلتی و یونانی از خانواده‏ی هند و اروپایی، سامی از خانواده‏ی حامی- سامی و بانتو از شاخه‏ی زبان‏های آفریقای شرقی وجود دارد (نگاه کنید به بورر[2] 1984؛ آناگنوستوپلو[3] 2003؛ تورگو[4] 1998؛ بلورو 2007 و دیگران). نمایه‏سازی مفعول در زبان‏های مختلف به عواملی از قبیل مشخص‏بودگی، جان‏داری، شخص و شمار بستگی دارد (کامری 1981،1989؛ کرافت 1988، 2003). در دستورهای سنتی زبان فارسی نیز اشاراتی مختصر به ضمایر متصل مفعولی گردیده که به دلیل مشابهت به ذکر نمونه‏ای از آن بسنده می‏شود. قریب و همکاران (1366: 7-74) ضمایر شخصی پیوسته یا متصل را بر دو نوع می‏دانند فاعلی، مفعولی و اضافه. ضمایر مفعولی و اضافه عبارتند از «م، ت، ش، مان، تان، شان».

  ماهوتیان (1378: 2-201) بیان می‏کند ضمایر متصل واژه‏بستی رابطه‏ی ملکی، وابسته‏ی حرف اضافه‏ای و مفعول مستقیم را نشان می‏دهند و در نقش مفعول مستقیم به فعل اضافه می‏شوند. مگردومیان (2000: 16) واژه‌بست‌های مفعولی را ضمایری قلمداد می‌کند که گر چه عموماً کاربردشان به گفتار محاوره‌ای محدود می‌شود، اما اغلب در نثر مطبوعاتی هم ظاهر می‌شوند. از دیگر ویژگی‌های واژه‌بست‌ها امکان قرار گرفتن آن‌ها بر روی حروف اضافه و افعال متعدی است. همچنین می‌توانند به عنصر پیش فعلی یا بخش‌ فعلی افعال مرکب ملحق شوند. راسخ مهند (1384 و 1389) مفصل‌ترین بحث را در مورد ماهیت دستوری عناصر نمایه‏ای مفعولی ارائه می‌دهد. او ابتدا این عناصر را نشانگر مطابقه‏ی مفعولی می‌داند اما با گذشت زمان آن‌ها را واژه‌بست قلمداد می‏کند. اما مرتبط‏ترین بحث او به نقش معرفگی در نمایه‏سازی مفعول مربوط است. راسخ‏مهند (1388: 95) بیان می‏کند که مطابقه تنها با مفعول‏های مستقیم معرفه صورت می‏گیرد. در این جستار مشخص می‏گردد که گرچه بسامد وقوع نمایه‏سازی با مفعول معرفه در زبان فارسی بسیار بالاست، اما مواردی از نمایه‏شدن مفعول نکره نیز مشاهده می‏شود.

 

3- چارچوب نظری

یکی از تفاوت‌های عمده‌ی رویکرد زایشی ساختگرا و رویکرد رده‌شناختی نقشگرا به رابطه‌ی میان توصیف و تبیین مربوط می‌شود. در رده‏شناسی نقشگرا به جای در نظر گرفتن دو موضع تحلیلی کاملاً متمایز توصیف و تبیین، هر تحلیل دستوری براساس مقیاس پیوستاری از نظر میزان تعمیم بخشی مطرح می‏شود (کرافت 2003: 284). باور اصلی این نگرش آن است که یک نتیجه‌ی زبانی عمومی می‌تواند مسائل زبانی خاص‌تر و زیرمجموعه‌ای را تبیین نماید. اما همان تعمیم کلی را نیز می‌توان با تعمیم کلی‌تری تبیین نمود. گذر از یک سطح تبیینی به سطح بالاتر، هدفی است که در رده‌شناسی نقش‌گرا دنبال می‌شود. از طرف دیگر، دستور نقش و ارجاع که دستوری نقشگراست، در تبیین ساخت دستوری زبان‌ها دارای گرایش‌های رده‌شناختی بوده و معتقد است کشف جنبه‌های مشترک ساخت بند در زبان‌های بشری از رهگذر مطالعات رده‏شناختی مقدور می‏گردد. بنابراین تلفیق این دو نگرش همسو امکان بررسی دقیق‏تر نمایه‏سازی مفعول در زبان فارسی را فراهم می‏آورد.

 

3- 1- ملاحظات رده‏شناختی در نمایه‏سازی مفعول

 از نظر رده‏شناختی سه شیوه‌ی رمزگذاری نقش‌ مشارکین در بند و بیان روابط دستوری میان موضوع‌ها و محمول در زبان‌های مختلف عبارتند از: حالت نشانی، نمایه‌سازی و ترتیب واژگانی خاص در بند (کرافت 2003: 3-142). به طور خاص در مورد نحوه‌ی رمزگذاری مفعول مستقیم باید گفت که نشان‌گذاری مفعول مستقیم با عناصر حالت نشان و یا نمایه‌سازی آن بر روی فعل بسته به ویژگی‌های معناشناختی و کاربردشناختی مصداق گروه‌ اسمی مفعول صورت می‌گیرد (آیزن[5] 2003 و کامری 1989). این عوامل کاربردشناختی در نحوه‌ی رمزگذاری مفعول مستقیم در قالب سلسله مراتب‌ خاصی ارائه شده که در شواهد زبان‌های مختلف تأیید گردیده است (کامری 1989؛ کرافت 2003؛ آیزن 2003؛ کراتوکویل[6] 2011؛ کلامر 2010). در این جستار تنها سلسله‏مراتب معرفگی مدنظر قرار می‏گیرد، اما در این رابطه توجه به دو نکته حائز اهمیت است. نخست آن که مشخصاً ویژگی‌های کاربردشناختی در وقوع نمایه‌سازی دخیلند و تبیین نمایه‌سازی مفعول در زبان‌ فارسی با نگرش صرفاً صوری مقدور نیست، چرا که با توجه به اختیاری بودن آن، مداخله‌ی عوامل کاربردشناختی کاملاً آشکار است. دوم آن که مقولات دستوری و رفتارهای نحوی هر چند در قالب سلسله‌ مراتب مجزا سازمان‌دهی شوند، در انزوا و بدون تعامل با هم رخ نمی‌دهند، بلکه با سایر عوامل در ارتباط هستند.

کرافت (2003: 132) معتقد است سلسله مراتبی که به ویژه در رمز‌گذاری مفعول نقش بسزایی دارد، سلسله مراتب معرفگی است:

سلسله مراتب معرفگی          

معرفه < نکره‏ی مشخص < نکره‏ی نامشخص

به بیان او مصداق‌های معرفه برای هر دو طرف گوینده و شنونده شناخته شده هستند، در حالی که مصداق‌های مشخص برای شنونده ناشناخته‌اند و ممکن است گوینده نیز آن‌ها را نشناسد. مصداق نامشخص صرفاً به عنوان یک نوع[7] شناسایی می‌شود و نه به عنوان مصداق خاصی برای یک مورد یا نمونه[8] (2003: 132). تعریف کرافت از مفاهیم معرفه و نامشخص صریح و گویا است، گرچه برای آنها مثالی ارائه نمی‏دهد. اما در مورد مصداق مشخص تعریفی بسیار کلی مطرح شده که منظور از احتمال ناشناخته بودن مصداق اسم مشخص حتی برای سخن‏گو را به وضوح بیان نمی‏کند. با این حال می‏توان تعریف او از مفهوم مشخص را با معیارهای ارائه شده در مطالعات سایرین مورد بررسی قرار داده و به مقصود رسید.

به طور سنتی، معمولاً تمایز مشخص و نامشخص برای اسامی نکره به کار می‌رود، زیرا اسامی معرفه ذاتاً مشخص هستند (بلورو 2007: 80). این تمایز از جنبه‌های مفهومی متفاوتی مورد بررسی قرار گرفته و در هر رویکرد، نام‌های متفاوتی بر اسم‌های مشخص و نامشخص نهاده‌اند: مشخص در مقابل نامشخص (کارتونن[9] 1976)، ارجاعی[10] در مقابل کمیت‌‌نمایی[11] (فودور و ساگ[12] 1982) و رابطه‏ی بخشی[13] در مقابل نامشخص (اِنک 1991).

یکی از رویکردهای قدیمی در مورد تفسیر اسامی نکره به عنوان مشخص یا نامشخص در رابطه با سیطره تعریف می‌شود. اسامی مشخص آن‌هایی هستند که بر سایر گروه‌های اسمی دارای سور سیطره‌ی وسیع دارند (کارتونن 1976). این سیطره نسبت به عملگرهایی نظیر منفی‌سازی، افعال وجهی کمکی یا افعال سنجیده می‌شود. کارتونن در توضیح ادعای خود به مثال زیر اشاره می‌کند:

(8)

I intend to visit a museum.

   a.

   There is a certain museum I intend to visit.

   b.

    I intend to do a museum visit.

مثال (8) می‌تواند دارای دو خوانش باشد. در خوانش (a) موزه بر فعل intend سیطره‌ی وسیع دارد و حاکی از آن است که گوینده قصد بازدید از موزه‌ی خاصی را دارد. اما در (b) موزه سیطره‌ی محدود داشته و با خوانشی منطبق است که در آن گوینده صرفاً به تمایل خود مبنی بر بازدید از موزه، بدون در نظر داشتن موزه‌ی خاصی اشاره می‌کند.

در این رویکرد اسامی نکره‌ی مشخص با خوانش (a) سازگارند. یعنی مصداق گروه اسمی از نظر وجودی، پیش انگاشت است و می‌تواند به عنوان مرجع ضمیر یا گروه اسمی معرفه‌ی هم مرجع با خود که در بخش‌های بعدی گفتمان به آن اشاره می‌شود به کار رود. در این تعریف، مشخص‏بودگی از منظر گوینده ارزیابی می‏شود و صرف وجود مرجع خاص، آن گروه اسمی مشخص خواهد بود.

در حالی که تأثیرات سیطره چنین کاربردی از مفهوم اسم نکره‌ی مشخص را به دست می‌دهد، همواره ابهام میان خوانش مشخص یا نامشخص از تأثیر عملگرها ناشی نمی‏‏شود. فودور و ساگ (1982) به مثال‌هایی اشاره می‌کنند که گروه‌های اسمی نکره،‌ ارجاعی یا کمیت نمایی برداشت می‌شوند:

(9)

A student in Syntax 1 cheated on the exam.

   a.

His name is John.

   b.

We are still trying to figure out who it was.

در خوانش (a) گوینده موضوعی را درباره‌ی دانشجوی خاصی که در ذهن دارد، مطرح می‌نماید، گرچه مستقیماً آن را معین نمی‌کند. بنابراین ارجاعی تلقی می‌شود. در خوانش (b) گوینده تنها بر این نکته تأکید دارد که مجموعه‌ی دانشجویان درس نحو 1 که در امتحان تقلب کرده‌اند تهی نیست. در این دیدگاه دو خوانش (a) و (b) واگرا می‌شوند، زیرا در (a) گوینده به فرد خاصی اشاره می‌کند، در حالی که (b) چنین ارجاعی ندارد، بنابراین نامشخص است. در این تعریف نیز منظر گوینده محوریت دارد.

وجه اشتراک هردو خوانش (a) و (b) این است که در هر دو بر وجود، تأکید می‌شود. این موضوعی است که گوندل[14] و همکاران (1993) به آن اشاره می‏کنند. به عقیده‏ی آنان گروه اسمی مشخص آن است که از نظر وجودی دارای خوانش وسیع باشد (1993: 277). بنابراین طبق معیار آنان گروه اسمی نکره‏ی مثال (9) در هر دو خوانش (a) و (b) مشخص است. در واقع از دیدگاه گوندل و همکاران تنها شرط لازم برای تلقی هر اسم به عنوان مشخص، دارا بودن خوانش پیش‏انگاشت وجودی است. همان معیاری که کارتونن (1976) در تعریف خود از اسم مشخص مدنظر قرار می‏دهد و در تعریف کرافت از مفهوم مشخص نیز بدان اشاره شده؛ چرا که به بیان او اسم مشخص اسمی است که مصداق‌ آن برای شنونده ناشناخته است و حتی ممکن است گوینده نیز آن‌ را نشناسد (2003: 132). بنابراین صرف وجود مصداقی نامعین از درون مجموعه‏ای مشخص و شناخته در گفتمان ولو این‏که هویت دقیق آن برای گوینده نیز نامعلوم باشد، در تلقی آن به عنوان اسم مشخص کفایت می‏کند و این مبنایی است که به پیروی از کرافت در این پژوهش اساس طبقه‏بندی اسم‏ها در گروه اسامی مشخص خواهد بود.

در نگرش سومی که انک[15] (1991) مطرح می‌کند، از معیار رابطه‏ی بخشی سخن به میان می‌آید. به نظر انک گروه‏های اسمی نکره در صورتی مشخص هستند که نوعی رابطه‏ی بخشی یا شمول[16] با عناصری که قبلاً در گفتمان معرفی شده‏اند، برقرار نمایند و چنان‏چه این شرط کمینه برآورده نگردد و اسم مورد نظر به عنوان عضوی از مجموعه عناصری که در بافت شناخته شده‏اند تلقی نشود، نامشخص خواهد بود. این تعریف نیز بیانی دیگر از معیار کارتونن (1976) و گوندل و همکاران (1993) است. به عقیده‏ی انک (1991: 10) اسم‏های خاص، گروه‏های اسمی به همراه صفات اشاره و حرف تعریف معرفه و کلیه‏ی ضمایر، معرفه‏ی مشخص‏اند و گروه‏های اسمی دارای سورهای all و every و اسم‏های همراه با عناصر بخشی نظیر some و piece در زبان انگلیسی و معادل‏های نظیر آن‏ها در سایر زبان‏ها نکره‏ی مشخص هستند. ملاحظه می‏گردد که معیار انک نیز از مفهوم مشخص‏بودگی با تعریف کرافت سازگار است، زیرا در رابطه‏ی شمول یا بخشی، شخص گوینده صرفاً به محدوده‏ی گزینش مصداق اسم دسترسی دارد و نه به هویت دقیق آن. کرافت(2003: 132) معتقد است مصداق نامشخص صرفاً به عنوان یک نوع قابل شناسایی است و نه ارجاع به عنصر خاصی در گفتمان. طبق این تعریف اسم‏های عام و اسم‏های دارای حرف تعریف نکره، نامشخص تلقی می‏شوند. در یک جمع‏بندی باید گفت که اسم‏های معرفه و مشخص ارجاعی در حالی که اسم نامشخص غیرارجاعی است. ویژگی ارجاعی بودن اسامی مشخص صرفاً از منظر سخن‏گو مدنظر قرار می‏گیرد، اما در اسم معرفه هر دو مشارک در گفتمان از مصداق مورد نظر آگاهی دارند. اکنون سئوال این است که آیا ویژگی ارجاعی بودن اسم‏ها را می‏توان از جنبه‏ی دیگری مورد بررسی قرار داد؟ در پاسخ باید گفت سخن‏گویان وضعیت ارجاعی اسم‏ها را از منظر مخاطب مدنظر قرار می‏دهند؛ چرا که تعاملات زبانی بر توانایی شناخت و درک مشترک و متقابل استوار است. بنابراین سخن‏گو در هر لحظه، گفتار خود را به گونه‏ای سازمان‏دهی می‏کند که برای شنونده قابل دسترس باشد. این موضوعی است که در دستور نقش و ارجاع مورد توجه و بررسی قرار گرفته و در بخش بعد به اجمال به معرفی آن خواهیم پرداخت.

 

3-2- وضعیت فعال‌سازی مصداق‌ها در گفتمان

دستور نقش و ارجاع وضعیت شناختی مصداق‌های گفتمان را بر پایه‌ی طبقه‌بندی پرینس[17] (1981) و چیف[18] (1987) ارائه می‌دهد و معتقد است که گوینده با توجه به میزان آگاهی شنونده نسبت به مصداق‌‌های گفتمان، در ارجاع به آن‌ها صورت‌های زبانی مناسب را بر می‌گزیند. چیف (1987) بیان می‏کند که اصطلاح تشخیص‏پذیری برای تمایز عناصر موجود در مخزن کلام از عناصری که هنوز در این مخزن به وجود نیامده‏اند به کار می‏رود. مصداق‏های تشخیص‏ناپذیر به عناصری اشاره دارند که هنوز در ذهن مخاطب شکل نگرفته‏اند و به صورت اشاری نیز قابل ارجاع نیستند. سخن‏گو با استفاده از عبارات زبانی، بازنمایی ذهنی تازه‏ای خلق می‏کند تا در کلام مابعد به صورت ارجاعی قابل بازیابی باشد. لمبرکت (1994: 77) به صورت استعاری این بازنمایی ذهنی اولیه را ایجاد «بایگانی ارجاعی»[19] می‏نامد که در طول گفتمان و به واسطه‏ی ارجاعات آتی به اعضاء آن افزوده شده و به این ترتیب مصداق برای مخاطب تشخیص‏پذیر می‏گردد. تمایز شناختی مصداق‏های تشخیص‏پذیر از تشخیص‏ناپذیر در بسیاری از زبان‏ها از طریق گروه‏های اسمی معرفه و نکره بازنمایی می‏شود، گرچه همواره تطابق کاملی میان آن‏ها برقرار نیست، چرا که تشخیص‏پذیری مقوله‏ی شناختی مدرج و معرفگی مقوله‏ی دستوری غیرمدرج است. در بخش 4-1 به شرح کامل‏تری از این موضوع خواهیم پرداخت.در دستور نقش و ارجاع پنج سطح فعال‌سازی وجود دارد که مراتب متفاوت تشخیص‏پذیری را براساس ون ولین (2005: 79) ارائه و تعریف می‏کند:

فعال[20] : مصداقی است که به واسطه‌‌ی اشاره‌ی مستقیم، به صورت فعالانه در گفتمان دخیل است. برای بازنمایی این مصداق‏ها معمولاً از صورت‏های صفر و ضمیری یا عبارات ارجاعی بدون تکیه استفاده می‏شود.

در دسترس[21] : مصداقی است که در گفتمان حضور فعالانه ندارد، اما مخاطب از طریق دانش بیرونی از جهان یا بافت محیطی بلافصل گفتار، امکان دسترسی به آن را دارد. این مصداق‏ها در هوشیاری جانبی مخاطب قرار داشته و نسبت به آن شناخت زمینه‏ای دارد، اما در زمان ادای پاره‏گفت در کانون توجه او نیست. چیف (1987: 22) از دو اصطلاح دسترس‏پذیر متنی و دسترس‏پذیر استنباطی برای اشاره به انواع مصداق‏های در دسترس استفاده می‏کند. لمبرکت (1994: 100) نوع سومی را به این طبقه می‏افزاید که دسترس‏پذیری به واسطه‏‏ی ارتباط با جهان برون متنی مقدور می‏گردد و از آن با عنوان دسترس‏پذیر موقعیتی نام می‏برد.

غیرفعال[22] : مصداقی است که قبلاً در گفتمان به آن اشاره شده، اما فعال نیست ولی گوینده تصور می‌کند که مخاطب آن را تشخیص می‏دهد. این مصداق‏ها در حافظه‏ی بلندمدت مشارکین گفتمان قرار دارند و در کانون توجه نیستند و ممکن است تا زمان نامعلوم غیرفعال باقی بمانند، اما به محض اشاره در گفتمان فعال می‏شوند. این مصداق‏ها معمولاً در قالب گروه‏های اسمی دارای تکیه نمود می‏یابند.

 هر سه نوع مصداق‏های فعال، در دسترس و غیرفعال که امکان بازیابی مرجع در گفتمان را برای مخاطب فراهم می‏آورند، تشخیص پذیرند. به منظور روشن شدن بحث به مثالی از مدرسی (1387: 38) اشاره می‏شود:

(10)

الف:

امروز رفته بودم مدرسه‏ی علی

 

ب:

خوب چه خبر؟

 

الف:

برای انجمن بود

در آغاز گفتگو گروه اسمی مدرسه‏ی علی تکیه بر بیان می‏شود، چرا که غیرفعال است اما به محض مطرح شدن فعال می‏شود. این مصداق تشخیص‏پذیر است و در قالب گروه اسمی معرفه تظاهر یافته اما پس از فعال شدن، در پاره‏گفت گوینده‏ی (ب) تظاهر آوایی صفر دارد. در واقع سخن‏گوی (ب) قصد این پرسش را دارد که «در مدرسه‏ی علی چه خبر بود؟». در ادامه، گوینده‏ی (الف) اظهار می‏کند که رفتن او به مدرسه‏ی علی برای انجمن بوده است. با فعال شدن مصداق مدرسه در گفتمان، مصداق‏های مرتبط با آن نظیر معلم، مدیر، درس و انجمن در حوزه‏ی هوشیاری جانبی مخاطب قرار می‏گیرد و دسترس‏پذیر می‏شود. همان چیزی که چیف آن را دسترس‏پذیر استنباطی می‏نامد و رابرتس (2005: 7) از آن با عنوان فعال‏سازی در چارچوب یاد می‏کند. به این موضوع در بخش 4-1 باز خواهیم گشت. مدرسی (همان) اشاره می‏کند چنان‏چه در موقعیتی مفروض گوینده با اشاره به قاب عکس‏های روی دیوار پاره‏گفت (11) را بر زبان بیاورد، مصداق گروه اسمی از طریق موقعیت یا جهان برون متنی دسترس‏پذیر است.

(11)

اینها چقدر زیبا هستند.

پرینس (1981: 236) مصداق‏های تشخیص‏ناپذیر را که در گفتمان کاملاً نو و جدید هستند در دو گروه زیر جای می‏دهد.

      کاملاً جدید مقید[23] : مصداقی است که قبلاً به آن اشاره نشده، اما به مصداق دیگری که قبلاً معرفی شده یا در دسترس است، مربوط می‌شود. به عبارت دیگر این مصداق به گروه اسمی یا سازه‏ی دیگری در متن پیوند می‏خورد و به آن مقید می‏شود.

کاملاً جدید نامقید[24] : مصداقی است که قبلاً به آن اشاره نشده و به هیچ مصداق دیگری که قبلاً‌ مورد اشاره بوده، نیز مربوط نمی‌شود. مدرسی (1387: 37) به دو مثال زیر اشاره می‏کند که به ترتیب بر مصداق نامقید و مقید دلالت دارند:

(12)

دیروز سوار اتوبوسی شدم.

(13)

دیروز سوار اتوبوسی شدم که به سمت تهران در حرکت بود.

در هر دو مورد مصداق گروه اسمی اتوبوس کاملاً جدید است و به صورت گروه اسمی نکره تظاهر یافته، اما در مورد (13) این گروه اسمی به سازه‏ی دیگری که بند موصولی است، مقید شده است.

به این ترتیب مقوله‏ی تشخیص‏پذیری مقیاسی است مدرج که بر روی یک پیوستار قرار می‏گیرد. مصداق‏های فعال در بالاترین مرتبه‏ قرار گرفته و مصداق‏های نامقید در پایین‏ترین رتبه‏ بوده و به عبارت دیگر تشخیص‏ناپذیرند. در این جستار برآنیم تا پس از بررسی نقش سلسله‏مراتب معرفگی در نمایه‏سازی مفعول، وضعیت اسم‏ها را از نظر میزان تشخیص‏پذیری مورد مطالعه قرار داده تا به مبنای مشترکی در این رابطه دست یابیم.

 

4- تجزیه و تحلیل داده‏ها

همان‏طور که پیش‌تر اشاره گردید، نمایه‏سازی مفعول در زبان فارسی اختیاری است و هدف این پژوهش مطالعه‏ی عوامل مؤثر بر وقوع آن است. بدین منظور شواهد زبانی مشتمل بر 455 مورد نمایه‏سازی مفعول از بیش از 90 برنامه‏ی تلویزیونی و متن برخی سخنرانی‏ها و مکالمات از گونه‏ی گفتاری فارسی معیار جمع‏آوری و از نظر معرفگی مورد بررسی قرار گرفت. به منظور طبیعی‏تر بودن داده‏ها برنامه‏های متعدد و متنوعی از نظر موضوعی مورد توجه قرار گرفت، تا تأثیر ژانر یا سخن‏گوی خاصی بر داده‏ها تحمیل نگردد. طبق سلسله‏مراتب انتظار می‏رود که گروه‏های اسمی معرفه، مشخص و نامشخص به ترتیب بیشترین میزان نمایه‏سازی را دارا باشند. شواهد زبانی از پیشتاز بودن گروه‏های اسمی معرفه در پذیرش نمایه‏ی مفعولی حکایت دارد که میزان قابل توجهی از داده‏ها را به خود اختصاص داده و با فاصله‏ی زیادی پس از آن گروه‏های اسمی مشخص و نامشخص تمایل به نمایه شدن دارند. نتایج شمارش ساخت‏های دارای نمایه‏ مفعولی در جدول زیر ارائه می‏شود:

 جدول 4-1 نتایج سلسله‏مراتب معرفگی در شواهد زبان فارسی

 

معرفه

مشخص

نامشخص

کل نمونه

مورد

414

26

15

455

درصد

99/90

71/5

3/3

100

 

از 414 مورد نمایه‏سازی مفعول معرفه تنها به ذکر دو مورد اکتفا می‏شود:

(14)

 اجازه بده تو رو بفرستمت پیش اونا

(کارتون خرس پاندا 3/1/91 )

(15)

راستی رئیس! این یارو رو چی‏کارش کنیم؟

(سریال دست بالای دست 14/1/91)

طبق معیارهای ارائه شده در تعیین اسم‏های مشخص، از مجموع داده‏ها تنها 26 مورد نمایه‏سازی مفعول مشخص مشاهده می‏شود که دو نمونه از آن به قرار زیر است: 

(16)

من هر خاطرمو با خالی‏بندی‏هاشو و راست و دروغ چل دیقه می‏تونم جمعش کنم.

   (رادیو 7 5/5/91 )

(17)

همه‏ی برگه‏های عمَلم اون امضاشون کرده

(سریال یه تیکه زمین 27/9/91 )

نمایه‏سازی مفعول نامشخص نیز 15 مورد از داده‏های موجود را به خود اختصاص می‏دهد، که به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏شود:

(18)

یه بچه دو ساله رو والدین مرتب نازش می‏کنن

(برنامه زنده اردیبهشت 24/1/91)

(19)

 سس مایونز رو اگه بخوایم طعم‏دارش بکنیم...

(به خانه برمی‏گردیم 26/1/91)

(20)

زمان ما دخترا رو ندیده و نشناخته شوهرشون می‏دادن

(دختری به نام آهو 25/2/91)

(21)

ما به خودمون اجازه می‏دیم حیوون‏و اذیتش کنیم.

(سیمای خانواده 23/3/91)

شواهد زبان فارسی به وضوح پیروی از سلسله‏مراتب معرفگی را نشان می‏دهد و جالب آن که نمایه‏سازی مفعول‏های معرفه به تنهایی نزدیک به 91 درصد داده‏های زبانی را به خود اختصاص می‏دهد. اما هم چنان پرسش آن است که چرا علی‏رغم بسامد بالای نمایه‏سازی مفعول معرفه، مواردی هرچند نادر از نمایه‏شدن مفعول‏های نکره‏ی مشخص و نامشخص در زبان فارسی مشاهده می‏شود. در ادامه به تبیین آن خواهیم پرداخت.

 

4- 1- وضعیت کاربردشناختی

نکته‏ی حائز اهمیت در این تحلیل توجه به مفهوم معرفگی به عنوان مقوله‏ای دستوری و تمایز آن از مقولات شناختی و کاربردشناختی است. لاینز[25] (1999: 5-274) در بحث مفصلی ابراز می‏کند که معرفگی برخلاف آن‏چه اکثر دستورنویسان پنداشته‏اند تنها مقوله‏ای دستوری است که در زبان‏های دارای این مقوله در قالب حروف تعریف معرفه و نکره رمزگذاری می‏شود، اما در عین حال همانند سایر مقولات دستوری، برخی مقولات مفهومی از قبیل تشخیص‏پذیری، رابطه‏ی شمول، اشارات پیش‏مرجع[26] و مصداق مشخص و نامشخص را نه به طور کاملاً دقیق بازنمایی می‏کند. لمبرکت (1994: 79) معتقد است معرفگی برخلاف تشخیص‏پذیری از ویژگی جهان‏شمولی در زبان‏ها برخوردار نیست و تنها انطباق نسبی میان آن‏ها وجود دارد. به بیان دیگر گرچه در مواردی مصداق معرفه، تشخیص‏پذیر است، اما الزامی در برقراری این ارتباط وجود ندارد، زیرا همان‏طور که ذکر آن رفت تشخیص‏پذیری بر خلاف معرفگی مقوله‏ای شناختی و مدرج است. بلورو (2007: 84) به نقل از کول[27] (1978) مثال‌های زیر را ارائه می‌دهد:

(22)

a.

The best doctor spares no effort to save a patient.

 

b.

The restaurant on Broadway between Grant and Stockton serves a great dim sum.

در (a-22) مصداق عبارت اسمی the best doctor  عملاً نامعین است و می‏تواند به هر دکتری که به عنوان بهترین قابل توصیف باشد، دلالت نماید؛ اما (b-22) به رستوران‌ خاصی ارجاع می‌دهد، نه صرفاً هر رستورانی که در محل مورد اشاره واقع باشد. در این رابطه باید خاطرنشان ساخت که به دلیل عدم وجود حرف تعریف معرفه در زبان فارسی در مواردی از این دست، عدم انطباق میان معرفگی و تشخیص‏پذیری مشاهده نمی‏شود و مبنای شناخت اسم معرفه صرفاً از حیث ارجاعی است. بنابراین برگردان مثال فوق در زبان فارسی به هیچ‏ عنوان تلقی معرفه از عبارت «بهترین دکتر» به دست نخواهد داد. البته باید افزود که راسخ‏مهند (1388: 98) معتقد است «چون صفات عالی در هر گروه اسمی، آن اسم را مشخص می‏کنند و به آن فردیت می‏دهند، همیشه معرفه هستند». نگارندگان با استناد به مثالی که شرح آن از نظر گذشت، با ایشان در تلقی گروه اسمی دارای صفت عالی به عنوان اسم معرفه موافق نیستند.

 لمبرکت[28] (1994) تأکید می‏کند که میان مفهوم پیش‏انگاشت وجودی در دیدگاه معنی‏شناسی منطقی و مفهوم تشخیص‏پذیری از منظر کاربردشناختی تفاوتی اساسی وجود دارد. ویژگی مرتبط با مصداق تشخیص‏پذیر، پیش‏انگاشت وجودی نیست بلکه سخن‏گو بر این باور است که در گفتمان، بازنمایی ذهنی خاصی از مصداق تشخیص‏پذیر برای مخاطب برانگیخته خواهد شد. زمانی که فرد قصد اظهار موضوعی درباره‏ی عنصر یا چیزی را دارد که هنوز برای مخاطب معرفی نشده، الزاماً با یک توصیف زبانی دست به ایجاد بازنمایی ذهنی از آن در ذهن مخاطب می‏زند و در اشارات بعدی به صورت پیش‏مرجع به آن ارجاع می‏دهد. رابرتس (2005: 7-6) اشاره می‏کند تشخیص‏پذیری مصداق‏ها در گفتمان با معیارهای کاربردشناختی صریحی نشان داده می‏شود:

1. مصداق واحد[29] : چنان‏چه برای اسم مورد اشاره در گفتمان تنها یک مصداق در جهان خارج متصور باشد، آن اسم الزاماً برای مخاطب تشخیص‏پذیر خواهد بود. کلیه‏ی اسم‏های خاص، عناوین و القابی نظیر مادر، دکتر و مانند آن در این گروه قرار دارند. همچنین اسم‏های عام و اسم جنس دارای مصداق واحد هستند، چرا که به طبقه‏ی عناصر واحدی در جهان بیرون دلالت دارند.

2. دانش مشترک میان مشارکین در گفتمان

3. ارجاع اشاری[30] : زمانی که مصداق به طرز بارز و ممتازی در محیط درونی یا بیرونی گفتمان مشخص شود، تشخیص‏پذیر است. معمولاً ضمایر اشاری «این» و «آن» برای ارجاع به عناصر درون و بیرون گفتمان به‏کار می‏روند.

4. ارجاع ملکی[31] : مصداق عناصر بیانگر رابطه‏ی ملکی ذاتی و غیرقابل انتقال تشخیص‏پذیر می‏باشند. مواردی نظیر دست شما، خواهر من

5. ارجاع در چارچوب[32] : با مطرح ساختن عنصری در گفتمان، چارچوب کاملی از مصداق‏های مرتبط با آن در بافت ایجاد می‏شود.

6. ارجاع پیش‏مرجع: ارجاع مکرر به عناصر پیش‌تر معرفی شده در گفتمان.

بنا بر توضیحات فوق، نه تنها اسم معرفه، بلکه اسم مشخص و نامشخص نیز می‏توانند تشخیص‏پذیر باشند. با وجودی که به تعبیر کرافت اسم عام، نکره تلقی می‏شود، اما بنا به ویژگی دلالت بر طبقه‏ی واحد و مشخص در جهان بیرون تشخیص‏پذیر است. در مورد اسامی معرفه عموماً وجود مصداق واحد، ارجاع اشاری، ارجاع ملکی و ارجاع به پیش‏مرجع از طریق ضمایر، مصداق گروه اسمی مفعول را به صورت فعال و گاهی در دسترس، تشخیص‏پذیر می‏نماید. در مورد اسم‏های مشخص نیز اطلاعات بافت گفتمان تشخیص‏پذیری در دسترس و غیرفعال را برای مصداق مفعول مقدور می‏سازد و در نهایت بررسی موارد نمایه‏سازی مفعول‏های نامشخص در بافت‏های به کار رفته نشان می‏دهد که در 14 مورد از مجموع 15 نمونه نمایه‏سازی به واسطه‏ی ارجاع در چارچوب، گروه اسمی مفعولی تشخیص‏پذیر است و در یک مورد دیگر نیز وجود مصداق واحد در گفتمان، زمینه‏ساز تشخیص‏پذیری گروه اسمی نکره است. بنابراین معیار زیربنایی تشخیص‏پذیری در نمایه‏سازی مفعول مؤثر است. از آن‏جا که قصد ما در این پژوهش آشکار ساختن وضعیت اسم‏های نکره‏ی نامشخص از نظر امکان نمایه‏سازی و تعیین معیار تشخیص‏پذیری در این رابطه است، به معرفی و بررسی بافت‏ گفتمان در برخی موارد می‏پردازیم.

مورد 18 در برنامه‏ی تلویزیونی با موضوع تعامل میان فرزندان و والدین مطرح شده است. در گفتگو در مورد ایجاد روابط صمیمانه با فرزندان، چارچوبی از تمامی مصداق‏های مرتبط با فرزند نظیر کودک، بچه‏ی دو ساله، نوجوان، پسر و دختر را در بافت گفتمان تشخیص‏پذیر و در دسترس می‏نماید.

در مجموع 7 مورد از اسم‏های نکره (مانند 19) در برنامه‏های مختلف آموزش آشپزی به کار رفته‏اند. چارچوبی از مواد غذایی در این بافت در دسترس است. مضاف بر آن که همه‏ی مصداق‏های مورد بحث از مقوله‏ی اسم جنس و اسم عام بوده و بنا به ارجاع به مصداق واحد نیز تشخیص‏پذیر تلقی می‏شوند. به همین ترتیب مثال‏ 21 در برنامه‏ی تلویزیونی با موضوع طبیعت و حیات وحش بیان شده و قطعاً «حیوان» در چارچوب بحث در دسترس می‏باشد. ادای پاره‏گفت 20 در مراسم خواستگاری علاوه بر چارچوب، بنا به ارجاع به مصداق واحد، اسم عام «دخترا» را تشخیص‏پذیر می‏کند. در 12 مورد، مفعول نکره بر اسم عام دلالت دارد که از مجموع آن، 11 مورد، هم‏زمان از حیث معرفی در چارچوب نیز تشخیص‏پذیرند.

عامل دیگری که می‏تواند به تشخیص‏پذیری مصداق در گفتمان بینجامد، دانش مشترک میان طرفین گفتگو است، گرچه به نظر نمی‏رسد به تنهایی بتواند مبنای کاملی برای در دسترس‌پذیر نمودن مصداق داشته باشد، چرا که دامنه‏ی دانش مشترک در این راستا بسیار حائز اهمیت است. تنها 2 مورد از داده‏ها به واسطه‏ی دانش ضمنی مشارکین قابلیت تشخیص‏پذیری دارند و جالب آن که هر دو مورد همزمان در چارچوب موضوع مورد گفتگو در دسترس هستند.

 

5- نتیجه

در زبان فارسی تنها در صورتی گروه‏ اسمی مفعول قابلیت نمایه‏سازی دارد که از نظر شناختی برای مخاطب تشخیص‏پذیر باشد. مصداق‏ اسم‏های فعال، در دسترس و غیرفعال در گفتمان تشخیص‏پذیرند. بررسی شواهد زبان فارسی تأیید می‏نماید که تمامی موارد نمایه‏سازی مفعول مربوط به اسم‏های فعال و در دسترس است. بنا بر معیارهای کاربردشناختی تمامی اسامی معرفه در فارسی از میزان تشخیص‏پذیری بالایی برخوردارند و عموماً در گفتمان فعال هستند و در مواردی هم به کمک بافت متنی یا موقعیتی در دسترس واقع می‏شوند. اسم‏های مشخص و حتی نامشخص نیز می‏توانند با توجه به اطلاعات بافتی، موقعیتی و یا از طریق استنباط تشخیص‏پذیر باشند و به نوعی مصداق اسم را در دسترس مخاطب قرار دهند.

در مورد اسامی معرفه عموماً وجود مصداق واحد، ارجاع اشاری، ارجاع ملکی و ارجاع به پیش‏مرجع از طریق ضمایر، موجب تشخیص‏پذیری مصداق گروه اسمی مفعول در گفتمان می‏شود. اما گروه‏های اسمی مشخص و نامشخص عمدتاً از طریق ارجاع در چارچوب، اشاره به اسم عام و دانش مشترک میان مشارکین قابلیت تشخیص‏پذیری می‏یابند، که در بیشتر موارد، ترکیبی از دو عامل مشهود است. این مشاهدات تأیید می‏کند که نه تنها در نمایه‏سازی مفعول از سلسله‏مراتب معرفگی تبعیت می‏کند، بلکه با در نظر گرفتن معیار زیربنایی کاربردشناختی می‏توان به تبیین مشترکی در این رابطه دست یافت. به بیان دیگر برای نمایه‏سازی مفعول در زبان فارسی پیوستاری وجود دارد که موارد معرفه در سر مثبت آن و موارد نامشخص، اما تشخیص‏پذیر از حیث دانش مشترک در انتهای آن قرار دارند. وجود بیش از یک عامل در تشخیص‏پذیری مصداق یک اسم، میزان تشخیص‏پذیری آن را بالا می‏برد. جمع‏بندی کلیه‏ی شواهد زبانی نمایه‏سازی مفعول نکره‏ی نامشخص از نظر معیار تشخیص‏پذیری به صورت زیر ارائه می‏شود:

تشخیص‏پذیری از طریق ارجاع در چارچوب: 14 مورد

ارجاع در چارچوب و ارجاع به اسم عام: 11 مورد

ارجاع در چارچوب و ارجاع به دانش مشترک: 2 مورد

صرفاً از طریق ارجاع در چارچوب: 1 مورد

 

تشخیص‏پذیری از طریق ارجاع به

 اسم عام: 12 مورد

ارجاع به اسم عام و ارجاع به چارچوب: 11 مورد

ارجاع به اسم عام و ارجاع به دانش مشترک: 0

صرفاً ارجاع به اسم عام: 1

 

تشخیص‏پذیری از طریق ارجاع به دانش مشترک: 2 مورد

ارجاع به دانش مشترک و ارجاع به چارچوب: 2 مورد

ارجاع به دانش مشترک و ارجاع به اسم عام: 0

صرفاً ارجاع به دانش مشترک: 0

کلام آخر آن که با توجه به این واقعیت که در تمامی 455 مورد نمایه‏سازی مفعول در زبان فارسی گروه اسمی مفعول همراه با «را» به کار رفته است، چنین گمان می‏رود که «را» در زبان فارسی می‏تواند نشانه‏ی تشخیص‏پذیری تلقی شود، اما در این صورت وجود «را» در کنار گروه‏های اسمی مفعول با مصداق کاملاً جدید قابل توجیه نیست:

(23)

دیروز اتوبوسی را دیدم.

(24)

دیروز اتوبوسی را دیدم که به سمت تهران در حرکت بود.

در دو مثال فوق مصداق مفعول به ترتیب کاملاً جدید نامقید و مقید می‏باشد که با «را» همراه گردیده است. تنها نتیجه‏ی ممکن این خواهد بود که رابطه‏ای یک سویه میان تشخیص‏پذیری و کاربرد «را» برقرار است؛ بدین معنا که گروه‏های اسمی تشخیص‏پذیر قطعاً با «را» به کار می‏روند، اما همه‏ی گروه‏های اسمی همراه با «را» الزاماً تشخیص‏پذیر نیستند.



[1]. Belloro

[2]. Borer

[3].Anagnostopoulou

[4].Torrego

[5].Aissen

[6].Kratochvíl

[7].type

[8].token

[9].Karttunen

[10].referential

[11].quantificational

[12].Fodor and Sag

[13].partitive

[14].Gundel

[15].Enç

[16].inclusion

[17].Prince

[18].Chafe

[19].referential file

[20].active

[21].accessible

[22].inactive

[23].brand new anchored

[24].brand new unanchored

[25].Lyons

[26].anaphoric reference

[27].Cole

[28].Lambrecht

[29].unique reference

[30].deictic reference

[31].possessive reference

[32].frame reference

احمدی‏گیوی، حسن و حسن انوری (1374). دستور زبان فارسی 2، تهران: فاطمی.
راسخ‏مهند، محمد (1384). «نشانه مطابقه مفعولی در فارسی»، مجموعه مقاله‌های نخستین همایش انجمن زبانشناسی ایران، تهران، 275-285.
راسخ‏مهند، محمد (1388). «معرفه و نکره در زبان فارسی»، دستور 5 : 103-81 .
راسخ‏مهند، محمد (1389). «واژه‌بست‌های فارسی در کنار فعل»، پژوهشهای زبانشناسی، 2:75-85.
ماهوتیان، شهرزاد (1378). دستور زبان فارسی از دیدگاه رده‏شناسی، ترجمه‏ی مهدی سمائی، تهران: نشر مرکز.
مدرسی، بهرام (1387). «ساخت اطلاع و بازنمایی آن در فارسی»، دستور 4: 58-25.
 
Aissen, J. 2003. Differential object marking: iconicity vs. economy. Natural Language & Linguistic Theory 21(3). 435–448.
Anagnostopoulou, E. 2003. The syntax of ditransitives: evidence from clitics. Berlin/ New York: Mouton de Gruyter.
Belloro, V. 2007. “Spanish clitic doubling: a study of the syntax-pragmatics interface”. Doctoral dissertation, University of Buffalo.
Borer, H. 1984. Parametric syntax: case studies in semitic and romance languages. Dordrecht, Foris.
Chafe,W. 1987. Cognitive constraints on information flow. In Coherence and grounding in discourse. eds. R. Tomlin. Amsterdam: John Benjamins. 21-51.
Cole, P. 1978. On the origins of referential opacity. syntax and semantics. Volume 9. Pragmatics. P. Cole, New York: Academic Press: 1-22.
Comrie, B. 1981. Language universals and linguistic typology. Oxford: Basil Blackwell.
Comrie, B. 1989. Language typology and linguistic universals. syntax and morphology. Oxford: Blackwell.
Croft,W. 1988. "Agreement vs case marking and direct objects". In Agreement in natural language, eds. M. Barlow & C. Ferguson. Chicago: Chicago University Press.
Croft, W. 2003. Typology and universals (2nd ed.), University of Manchester: Cambridge.
Dabir-Moghaddam, M. 1990 On postposition ra in Persian. Iranian journal of linguistics. 7. 2-60.
Enç, M. 1991. The semantics of specificity. Linguistic Inquiry 22: 1-27.
Fodor, J. and I. Sag .1982. "Referential and quantificational indefinites." Linguistics and Philosophy 5: 355-398.
Ganjavi, Sh. 2007. “Direct objects in Persian”, Doctoral dissertation, University of Southern California.
Gundel, J, N. Hedberg, et al. 1993. "Cognitive status and the form of referring expressions in discourse." Language 69 (2) : 274-307.
Karimi, S. 2003 On scrambling in Persian. In ed., Simin Karimi, word order and scrambling. Oxford: Blackwell Publishers.
Karttunen, L. 1976. discourse referents. In syntax and semantics. eds. J. McCawley. New York, Academic Press. 7: Notes from the Linguistic Undeground.
Klamer, M. 2010. A grammar of Teiwa. Berlin: De Gruyter Mouton.
Kratochvíl, F. 2011. Transitivity in Abui. Studies in language 35 (3) : 589–636.
Lambrecht, K. 1994. Information Structure and Sentence Form. Cambridge: Cambridge University press.
Lyons, C. 1999. Definiteness. Cambridge, Cambridge University Press.
Megerdoomian, K. 2000. “Persian computational morphology”, memoranda in computer and cognitive science, New Mexico State University.
Prince, E. 1981. “Toward a taxonomy of given-new information” In P. Cole, Radical pragmatics, eds (223-56), New York: Academic Press.
Roberts, J. 2005. Ra in Persian and information structure, SIL International, 1-53.
Torrego, E. 1998. The dependencies of objects. Cambridge Mass: MIT Press.
Van Valin, R. 2005. Exploring the syntax-semantics interface. Cambridge, Cambridge University Press.