Document Type : Research Paper

Author

Ph.D. Candidate, University of Allameh Tabatabaei

Abstract

Inadequacy of descriptive theories to account for the mechanism of reference led to the emergence of the direct reference theory. This theory, however, has its own problems. If the only component of the meaning of a proper name is its referent, then how is it that the substitution of two co-referent proper names in propositional attitude sentences changes the truth value of the sentence? The proponents of the theory have provided some responses, but not everyone has been convinced. Moreover, language philosophers and semanticists have tried to solve the problem. Most of these solutions involve diversion from the principles of the direct theory. Among these, though, the pragmatic solution seems the most acceptable one. However, taking a pragmatic conception of reference and utilizing de dicto - de re interpretive distinction, this study gives a clearer account of the problem. It will be shown that the substitution of co-referent proper names might cause changes in truth value of the sentence, only when the pragmatic factors yield a different referent for the proper name.

Keywords

1- مقدمه

میل (1843) معتقد بود که همۀ عبارات زبان به چیزی در جهان خارج ارجاع می‌دهند و معنی عبارات زبان از دو عنصر «دلالت»[1] و «تضمّن»[2] تشکیل شده است. آنچه دلالت یک عبارت زبانی را تشکیل می‌دهد، همان چیزی است که آن عبارت برای آن استعمال می‌شود. بنابراین دلالتِ واژه‌ای مانند «میز» همه آن چیزهایی است که در جهان خارج میز نامیده می‌شوند. تضمن آن بخش معنی است که بیانگر صفات و ویژگی‌های ماهیت مورد نظر است. یک نکتۀ اساسی در این دیدگاه آن است که اسامی خاص فقط از دلالت برخوردارند؛ زیرا فقط به منظور نامیدن افرادی خاص یا چیزهایی خاص در جهان خارج به کار می‌روند. یکی از مشکلات این نگرش آن است که نمی‌توان ارزش‌های اطلاعی مختلف برای دو اسم خاص هم‌مرجع[3] را توضیح داد.

      فرگه (1892) با تقسیم اجزای معنی به دو بخش مفهوم و ارجاع[4] سعی داشته مشکلات نظریۀ میل را حل کند. او برخلاف میل که اسامی خاص را فاقد تضمن دانسته، عبارات مذکور را نیز دارای مفهوم می‌داند. بر این اساس، تفاوت میان نشانه‌ها یا عبارات زبان که به مصداق واحدی ارجاع می‌دهند، در مفهوم‌شان نهفته است. این تلقی فرگه را می‌توان منشأ «دیدگاه توصیفی»[5] نسبت به اسامی خاص دانست که بعدها در نظریۀ «اوصاف» راسل تجلی یافت.

      بر اساس نظریۀ اوصاف راسل (1919)، اکثر عباراتی که معمولاً اسم خاص تلقی می‌شوند، «وصف معرَّف»اند [6]‌ و باید همانند گروه‌های اسمی سوردار تحلیل ‌شوند. در واقع، راسل هر اسم خاص را صورت کوتاه شده یک وصف معرف می‌دانست. سرل (1958) بر این دیدگاه راسل ایراد گرفته است؛ زیرا گفته می‌شود که هر وصف معرَّفی که به یک اسم خاص مرتبط شود، در نوع خود ناقص است و وصف کاملی برای آن اسم خاص به دست نمی‌دهد. بر این اساس، حتی اگر بپذیریم که اسم خاص، اختصاری برای یک وصف معرف است، آن وصف معرف در مورد افراد مختلف فرق می‌کند؛ در صورتی که اسم خاص در مورد همۀ افراد یکسان است. سرل بعد از ذکر این ایرادها نتیجه می‌گیرد که هر اسم خاص با خوشه­ای[7]‌ از اوصاف در ارتباط است که متغیرند.

      کریپکی (1972) با استفاده از مفاهیم وجه‌نمایی و جهان‌های ممکن[8]، نظریۀ راسل در مرتبط دانستن اسامی خاص با اوصاف معرَّف، و نیز نظریۀ خوشه‌ای سرل را رد کرده و تنها جزء معنی در مورد یک اسم خاص را ارجاعِ آن می‌داند. برای درک ایدۀ کریپکی، فرض کنید بتوانیم اوصاف معرَّف متعددی را برای اسم خاص«پروفسور محمود حسابی» در نظر بگیریم که عبارتند از: «وزیر آموزش و پرورش کابینه مصدق»، «دانشمند فیزیک ایران که در بیمارستان دانشگاه ژنو درگذشت»، «پایه‌گذار فیزیک و مهندسی نوین ایران»، «تدوین­گر اساس‌نامۀ طرح تأسیس دانشگاه تهران»، «دارندۀ نشان لژیون دونور از فرانسه»، اولین محاسبه‌کننده و تعیین کنندۀ ساعت رسمی ایران، «پسر معزالسلطنه» و ... اکنون به نمونه‌های زیر توجه کنید.

 

  1. الف. ممکن بود پروفسور حسابی، وزیر آموزش و پرورش کابینه مصدق نباشد.

    ب. ممکن بود پروفسور حسابی، دانشمند فیزیک ایران که در بیمارستان دانشگاه ژنو درگذشت، نباشد.

    پ. ممکن بود پروفسور حسابی، اولین محاسبه‌کننده و تعیین کنندۀ ساعت رسمی ایران نباشد.

    ت. ممکن بود پروفسور حسابی، پایه‌گذار فیزیک و مهندسی نوین ایران نباشد.

     

هر کدام از وصف‌های معرف در محمول­های جملات پیروِ نمونه‌های بالا، به یک «ویژگی ممکن خاص»[9] اشاره دارند و یک گزارۀ ممکن خاص می‌سازند. بر این اساس، ممکن بود شخص مرحوم پروفسور حسابی، هیچ‌کدام از ویژگی‌های بیان شده در بالا را نداشته باشد و با این حال هنوز پروفسور محمود حسابی باشد. بنابراین، همۀ جمله‌های بالا جمله‌هایی صادق تلقی می‌شوند و به طور کلی می‌توان گفت:

  1. ممکن بود پروفسور حسابی هیچ‌کدام از ویژگی‌های بالا را نداشته باشد.

از دیدگاه کریپکی، این جمله صادق است؛ زیرا مثلاًٌ وزیر آموزش و پرورش کابینه مصدق بودن ویژگی ضروری پروفسور محمود حسابی نیست. به نظر وی، هرکدام از این اوصافِ معرَّف «دلالت­گر ضعیف»[10] هستند، زیرا ممکن است مصداق آنها از یک جهان ممکن به جهان ممکن دیگر تغییر کند. البته وصف‌هایی مانند «مجموع اعداد دو و سه» را نیز سراغ داریم که کریپکی (1972) اصطلاحاً «دلالت‌گر سخت»[11] نامیده است. اینها اوصافی هستند که در همۀ جهان‌های ممکن به مصداق واحدی ارجاع می‌دهند.

      بر خلاف وصف‌های معرف که معمولاً دلالت­گریِ ضعیف دارند، اسامی خاص معمولاً از دلالت‌گریِ سخت برخوردارند. نمونۀ زیر را با نمونه‌های 1 مقایسه کنید.

 

  1. ممکن بود پروفسور محمود حسابی، پروفسور محمود حسابی نباشد.

این جمله برخلاف جملات 1 و جملۀ 2 کاذب به نظر می‌رسد. به اعتقاد کریپکی، صادق بودن جمله‌های 1 و جملۀ 2 و کاذب بودن جمله‌ 3 نشانگر آن است که اولاً وجود یک وصف معرف برای یک اسم خاص ضرورتی ندارد و این موضوع، نظر راسل (1919) را به چالش می‌کشد؛ ثانیاً از این طریق، وجود خوشۀ اوصاف برای یک اسم خاص هم منتفی است، و این امر، نظر سرل (1958) را رد می‌کند. در نتیجه، فقط ارجاعِ یک اسم خاص است که معنی آن را تشکیل می‌دهد، نه چیزی دیگر.

 

2- نظریۀ ارجاع مستقیم[12] و مسائل آن

قائل شدن به مصداقِ صِرف برای همۀ اسامی خاص نهایتاً به نظریۀ «ارجاع مستقیم» انجامید. البته، خود کریپکی مدعی ارائۀ چنین نظریه‌ای نبود و در واقع، کاپلان (1977) بود که این اصطلاح را برای اولین بار به کار برد. کریپکی با استفاده از آنچه «زنجیرۀ علّی-تاریخی»[13] نامیده شده، سازوکار این ارجاع مستقیم را توضیح داده است. به این صورت که در ابتدا شخصی در تماس ادراکی مستقیم با یک شیء یا با یک فرد قرار می‌گیرد. او بر این شیء یا فرد نامی می‌نهد و با این نام او را مورد خطاب قرار می‌دهد. افراد دیگر نیز به پیروی از او با همین نام به آن فرد یا شیء ارجاع می‌دهند. به این ترتیب، زنجیره‌ای از افرادی که آن شیء یا فرد را با آن نام می‌شناسند، تشکیل می‌شود. حتی نام مذکور در صورت مشهور شدن، به جوامع دیگر نیز راه پیدا می‌کند. این تصوّر که کریپکی با طرح ایدۀ ارجاع مستقیم دقیقاً به همان دیدگاه میل باز گشته به هیچ وجه درست نیست. زیرا نه تنها دلالت­گرهای ضعیف بلکه دلالت‌گرهای سخت کریپکی نیز ممکن است در جهان واقعی اطراف ما به مصداقی ارتباط نیابند. از سوی دیگر، وصف معرف هم می‌تواند دلالت‌گر سخت باشد. مثلاً «مجذور عدد سه» یک وصف معرف است که در هر جهان ممکنی به عدد واحد و ثابتِ نه ارجاع می‌دهد و در عین حال میلیایی[14] نیست؛ چون مصداقش وابسته به مفهومش است. علاوه بر این، اسامی خاص میلیایی نقشی در معنی جمله و در نتیجه نقشی در ارزش صدق گزاره ایفا نمی‌کنند.

      نظریۀ ارجاع مستقیم به عنوان یک نظریۀ معنایی باید برای اثبات کارایی خود بتواند آن دسته از مسائل معنی‌شناختی را حل کند که راسل و فرگه با تکیه بر دیدگاه خودشان سعی در حلّشان داشتند. دست‌کم یک مشکل برای چنین مدلی از ارجاع آن است که تماس ادراکی اولیه در مورد ماهیت‌هایی مانند اعداد امکان‌پذیر نیست، در حالی که این اعداد در عملکرد خود به مثابه دلالت‌گرهای سخت شبیه اسامی خاص‌اند (ابوت 2010). اکنون باید دید که آیا نظریۀ ارجاعی جدید راه حلّی برای معماهای فلسفیو معنی‌شناختی از قبیل این همانی، جایگزینی، لاوجودی[15] و نفیِ وجود[16] دارد یا نه. بحث در این باب را با نمونۀ 4 آغاز می‌کنیم که نهاد آن، یک اسم خاص لاوجود است.

  1. سیمرغ زال را به لانه‌اش برد.

در این جمله «سیمرغ» یک اسم خاص است و در عین حال، بر مصداقی در جهان خارج دلالت نمی‌کند، مگر این که بگوییم در جهان ممکنی که همان جهان شاهنامه است، سیمرغ وجود دارد و به این شکل مسئلۀ ارجاع به لاوجودها را حل کنیم. نمونۀ بعدی، بیانگر نفی وجود است.

  1. سیمرغ وجود ندارد.

     

در اینجا نیز «سیمرغ» چیزی نیست که در جهان واقعی مصداقی داشته باشد. در عین حال، همین عبارت ممکن است در جهان ممکن دیگری مصداق داشته باشد. بنابراین همین گفته، توضیحی برای صدق جملۀ بالا خواهد بود. به عبارت دیگر، اگرچه سیمرغ در یک جهان ممکن مصداق دارد، در جهان واقعی اطراف ما مصداق ندارد و این جمله وجود سیمرغ در جهان واقعی را نفی می‌کند نه وجود آن در همۀ جهان‌های ممکن را. بدین­گونه مسئلۀ نفی وجود را نیز می‌توان حل کرد.

 

3- جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های نگرش‌ گزاره‌ای

بزرگ‌ترین مشکلی که برای نظریۀ ارجاع مستقیم پیش‌بینی می‌شود، مشکل اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های این همانی و مشکل جایگزینی در جمله‌های نگرش گزاره‌ای و تغییر ارزش صدق این جمله‌هاست. زیرا، نظریۀ ارجاع مستقیم ابزاری مانند مفاهیم فرگه‌ای یا اوصاف معرف راسل در اختیار ندارد تا از طریق آن این‌همانی و جایگزینی را توضیح دهد. تنها چیزی که این نظریه برای معنی یک اسم خاص قائل است، ارجاعِ آن است. با این تفاصیل، فرض کنید یک دانشجوی فلسفه در کشور انگلستان به تازگی مطالعۀ خود را در مورد فلسفۀ اسلامی آغاز کرده است. او با اسم «اویسنا»[17] آشناست اما کسی به اسم «ابوعلی سینا» را نمی‌شناسد. بنابراین از استادش دربارۀ فیلسوفی به نام «ابوعلی سینا» یک راهنمایی اولیه می‌خواهد و استادش از میان دو جملۀ این‌همانی زیر، نمونۀ 6 الف را به وی ‌می‌گوید.

 

  1. الف. ابوعلی سینا همان اویسنا است.

    ب. ابوعلی سینا همان ابوعلی سینا است.

     

عبارات «ابوعلی سینا» و «اویسنا» از ارجاع واحدی برخوردارند. حال اگر معنی یک عبارت را فقط ارجاع آن بدانیم، چگونه می‌شود تفاوت 6 الف و 6 ب را توضیح داد و تبیینی برای اطلاع نوی موجود در نمونۀ 6 الف ارائه داد؟ به عبارت دیگر، چگونه می‌شود توضیح داد که چرا پاسخ 6 ب از طرف استاد آن دانشجو دور از انتظار است. چنان که روشن است در اینجا مفهوم جهان‌های ممکن نیز هیچ کمکی به حل مسئله نمی‌کند.

      جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع در «جمله‌های نگرش گزاره‌ای»[18]، به مسئله‌ای مشابه می‌انجامد. در این جمله‌ها، یک گزاره که «متعلقِ باور»[19] یک فرد است، به عنوان متمم یک فعلِ نگرش گزاره‌ای عمل می‌کند. فعل‌های نگرش گزاره‌ای، فعل‌هایی مانند دانستن، فکر کردن، نگران بودن، باور داشتن و نظایر آنها هستند که بیانگر نوعی احساس یا فرایند ذهنی نسبت به یک گزاره‌اند. برای مثال، من می‌توانم مطمئن باشم که قیمت کالاها در سال آینده بالا خواهد رفت، می‌توانم تردید داشته باشم که قیمت کالاها در سال آینده بالا خواهد رفت، می‌توانم (به عنوان یک سرمایه‌گذار) امیدوار باشم که قیمت کالاها بالا خواهد رفت یا نگران باشم که قیمت کالاها در سال آینده بالا خواهد رفت. در همه این موارد، یک گزاره واحد، این گزاره که «قیمت کالاها در سال آینده بالا خواهد رفت» - متعلق باورها یا نگرش‌های مختلف من از قبیل مطمئن بودن، تردید داشتن، امیدوار بودن، نگران بودن و جز آن قرار گرفته است. پس از این توضیحات در مورد جمله‌های نگرش گزاره‌ای، اکنون تصور کنید که نام آن دانشجوی انگلیسی که در بالا ذکر کردیم، جونز است و او هنوز در مورد اویسنا از استاد خود راهنمایی نخواسته است. با این فرض، دو نمونۀ زیر را در نظر می‌گیریم.

 

  1. الف. جونز مطمئن است که اویسنا نویسندۀ کتاب شفا است.

    ب. جونز مطمئن است که ابوعلی سینا نویسندۀ کتاب شفا است.

     

جمله‌های زیرخط‌دار در نمونه‌های بالا، متعلق باور جونز هستند. اگر بدون توجه به هیچ الگو یا نظریۀ خاصی به قضاوت دربارۀ این دو جمله بنشینیم، باید از صادق بودن جملۀ درونۀ زیرخط‌دار در 7 الف به صادق بودن جملۀ درونۀ زیرخط‌دار در 7 ب برسیم. در حالی که ممکن است کل جملۀ 7 الف صادق باشد و جملۀ 7 ب در کلیّت آن کاذب باشد. دلیل این امر آن است که این دو جمله، به دو نگرش متفاوت در مورد جونز اشاره دارند. حالا که بر اساس نظریۀ ارجاعی جدید، قرار است دو عبارت «ابوعلی سینا» و «اویسنا» به یک مصداق واحد ارجاع دهند و معنی چیزی جز ارجاع نباشد، چرا امکان دارد 6 الف صادق و 6 ب کاذب باشد؟

      طرفداران نظریۀ ارجاع مستقیم در برخورد با مسئلۀ جایگزینی از دو دیدگاه بهره می‌گیرند که یکی «دیدگاه ایجابی»[20] و دیگری «دیدگاه سلبی»[21] است (ر. ک. لایکن 2008 : 53-49). در راهکار ایجابی، دو عبارت «ابوعلی سینا» و «اویسنا» جانشین هم می‌شوند بدون این که ارزش صدق جمله تغییر کند؛ زیرا از نظر دارندۀ نگرش که در اینجا جونز است. این دو عبارت به یک مصداق واحد اشاره دارند. در راهکار سلبی، گفته می‌شود که در جهان خارج فردی وجود دارد که نویسندۀ کتاب شفا است و فرقی نمی‌کند که این فرد را اویسنا بنامیم یا ابوعلی سینا. این پاسخ‌ها قانع‌کننده به نظر نمی‌رسند؛ زیرا امکان دارد ارزش صدق دو نمونۀ 7 الف و 7 ب حقیقتاً یکسان نباشد. اگر جونز عبارت ابوعلی سینا را هیچ‌گاه در عمر خود نشنیده باشد، چگونه می‌توان جملۀ زیرخط‌دار در 7 ب را به او نسبت داد.

      در ادامه، مهم‌ترین پاسخ‌های پیشنهاد شده برای حلّ معضل جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های نگرش گزاره‌ای را بررسی می‌کنیم. چنانکه خواهیم دید، تعدادی از فیلسوفان زبان، مدت‌ها پیش از آن که نظریه ارجاع مستقیم مطرح شود، به این معضل واقف بوده و در حل آن کوشیده‌اند. همین امر نشان می‌دهد که نظریه ارجاع مستقیم، که گاهی نظریه ارجاعی جدید خوانده می‌شود، دیدگاه چندان جدیدی نیست. در واقع، این نظریه علی‌رغم برخی تفاوت‌ها، مطابقت بنیادین با دیدگاه‌های میل دارد و به همین خاطر با مشکلات آن دیدگاه دست ‌به ‌گریبان است.

 

3-1- رویکرد نقل‌قولی[22] کواین و دیویدسن

کواین (1951، 1956، 1960) یک تجربه‌گراست و به دنبال تبیین تجربی برای نظام زبان است. امّا وی واژه‌ها یا عبارات را واحد زبان فرض نمی‌کند؛ بلکه جمله‌ها را واحد زبان می‌داند. او معتقد است که ارائۀ تبیینی تجربی برای تک‌تک عبارات زبان – به گونه‌ای که مورد نظر تجربه‌گرایانی مانند لاک و هیوم بوده – عملاً ناممکن است.

      کواین (1951) تمایزی را میان «کاربرد»[23] و «اطلاقِ»[24] عبارات و جملات زبان در نظر می‌گیرد.[25] او معتقد است که در هنگام سخن گفتن از چیزی، «نام» آن را در جمله می‌آوریم نه خود آن را. وی برای نشان دادن فرق این دو، نام یک چیز را در داخل گیومه می‌آورد و برای اشاره به خود آن چیز، عبارت مربوطه را بدون گیومه به کار می‌برد. فرق این دو را می‌توان از طریق نمونه‌های زیر دریافت.

 

  1. الف. تهران پایتخت ایران است.

    ب. «تهران» دو هجا دارد.

     

در جملۀ 8 الف تهران و در جملۀ 8 ب «تهران» کاربرد یافته‌اند و این دو کاربرد، متفاوتند. اطلاق‌های این دو نیز متفاوتند. در 8 الف به شهر تهران اطلاق شده است و در جملۀ 8 ب، «تهران» به واژۀ تهران اطلاق شده است. اکنون به دو جملۀ نمونه در زیر دقت کنید.

 

  1. الف. «تهران» به معنی «پایتخت کنونی ایران» است.

    ب. تهران به معنی پایتخت کنونی ایران است.

     

از دیدگاه کواین (1951) جملۀ 9 الف صادق است، اما جملۀ 9 ب کاذب تلقی می‌شود؛ زیرا هم‌معنایی میان نام‌ها برقرار می‌شود نه میان اشیاء و ماهیت‌ها.

      کواین کل عبارت داخل گیومه را به همراه خود گیومه به صورت یک واحد یکپارچه فرض می‌کند که به مثابه یک هیروگلیف (= واحد خط تصویرنگار مصر باستان) نقش ایفا می‌کند و معنی آن وابسته به معنی اجزای تشکیل‌دهنده‌اش نیست. به عبارت دیگر، اصل ترکیب‌پذیری در واحد زبانی کوچک‌تر از جمله عمل نمی‌کند. کواین (1956) از همین رویکرد نقل‌قولی برای حل مسئلۀ جایگزینی در جمله‌های نگرش گزاره‌ای استفاده می‌کند. پیشنهاد کواین این است که به جای گفتن عبارت 10 الف، عبارت 10 ب را بگوییم. به بیانی دیگر، به جای آن که گزاره را موضوع نگرش گزاره‌ای بدانیم، خود جمله را موضوع نگرش گزاره‌ای در نظر بگیریم.

 

  1. الف. x معتقد است که ...

    ب. x معتقد به صدقِ «...» است.

     

بر این اساس، اگر نمونۀ مربوط به نگرش جونز در مورد ابوعلی سینا را به شکل جمله‌های 11، قبل از مشورت با استادش، در نظر بگیریم و آشنایی او با اویسنا و بی‌خبری او از وجود شخصی به نام ابوعلی سینا را مفروض بداریم، صدق جملۀ 11 الف و کذب جملۀ 11 ب با پیشنهاد کواین به خوبی نشان داده می‌شود.

 

  1. الف. جونز می‌داند که اویسنا نویسندۀ کتاب شفا است.

    ب. جونز می‌داند که ابوعلی سینا نویسندۀ کتاب شفا است.

اگر جمله‌های بالا را در قالب پیشنهادیِ کواین قرار دهیم، به ترتیب، به صورت 12 الف و 12 ب در زیر در خواهند آمد.

  1. الف. جونز صدقِ «اویسنا، نویسندۀ کتاب شفا است» را می‌داند.

    ب. جونز صدقِ «ابوعلی سینا، نویسندۀ کتاب شفا است» را می‌داند.

     

روشن است که اگر نظر جونز را در مورد جمله‌های داخل گیومه در بالا بپرسیم، صدق جملۀ 12 الف را خواهد پذیرفت؛ در حالی که ممکن است صدق جملۀ 12 ب را نپذیرد. زیرا او شخصی به نام ابوعلی سینا نمی‌شناسد.

      این شیوۀ پرداختن به مسئلۀ تغییر ارزش صدق جمله‌های نگرش گزاره‌ای به مجردِ جایگزینی دو اسم خاص هم‌مرجع با مشکلی عمده روبروست. اگر نگرش مورد نظر را به یک موجود ذی‌شعور بی‌زبان نسبت دهیم و نتوانیم جمله‌ای به جای گزاره یا اندیشۀ مورد نظر جایگزین سازیم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چنان که فرض هر منطق­دانی است، گزاره مستقل از هر زبانی وجود دارد و وابسته به زبان نیست. کواین چنین مشکلی را پیش‌بینی کرده و پیشنهاد کرده است که می‌توان یک جمله از زبان طبیعی را به عنوان جایگزینی برای نگرش آن موجود مفروض داشت. امّا این پیشنهاد قانع‌کننده نیست؛ چرا که نسبت دادن زبان به موجودی که زبان ندارد، تخیلی بیش نیست. این همان اتفاقی است که برای حیوانات سخنگو در داستان‌های تخیلیِ کلیله و دمنۀ خودمان یا در فیلم‌های کارتونی می‌افتد و تخیلی بودن آن معلوم است.

      دیویدسن (1969) سعی کرده است با استفاده از ضمیر موصولی that در انگلیسی، این مسئله را حل کند؛ به این صورت که that به جملۀ بعد از خود ارجاع می‌دهد. مثالی که خود دیویدسن برای توضیح ایده‌اش ارائه داده، به شکل زیر است.

 

  1. الف. Galileo said that the earth moves.

    ب. Galileo said that. The earth moves.

 

کلمۀ that در 13 الف یک ضمیر موصولی است که در اصل یک ضمیر اشاره – مانند that در 13 ب – بوده است. اگر در جملۀ بعد از that به جای the earth هر عبارت دیگری جایگزین سازیم، مرجع that و به عبارت دقیق‌تر، بخشی از مرجع آن تغییر خواهد یافت. اگر چنین الگویی را در زبان فارسی به کار بگیریم، می‌توانیم «که» را معادل that انگلیسی در نظر بگیریم و آن را ضمیر موصولی بنامیم. در آن صورت می‌توان از نمونه‌هایی نظیر نمونه‌های زیر برای توضیح مسئله و راه حل آن در فارسی کمک گرفت.

 

  1. الف. علی می‌داند که مشتری از سیارات منظومۀ شمسی است.

    ب. علی می‌داند که ژوپیتر از سیارات منظومۀ شمسی است.

     

اگر کل جملۀ بیان شده بعد از «که» را مرجع «که» در نظر بگیریم، آنگاه جایگزین ساختن مشتری با ژوپیتر ممکن است ارزش صدق کل جمله را تغییر دهد. زیرا آن چیزی که علی می‌داند همان مرجعِ «که» است، که تغییر یافته است. اما یک مشکل در معادل دانستن «که» ی فارسی با that در انگلیسی آن است که به نظر نمی‌رسد این کلمه در فارسی از یک ضمیر اشاره مشتق شده باشد. به همین خاطر، نمی‌توان یک جملۀ کامل فارسی به صورت «علی می‌داند که.» بیان کرد.

      در کل، توضیحات دیویدسن، تا اندازه‌ای منطقی به نظر می‌رسد؛ اما باز هم پاسخی برای این سؤال در قالب نظریۀ ارجاع مستقیم فراهم نمی‌آورد که چرا جایگزین کردن اسامی خاص هم‌مرجع در یک جمله باید ارزش صدق جمله را تغییر دهد. آیا در چارچوب این نظریه، چیزی غیر از ارجاع در معنی اسامی خاص وجود دارد، که باعث این تغییر ارزش می‌شود؟

 

3-2-نظریۀ توصیف علّیِ[26]سرل

قبلاً گفتیم که کریپکی (1972) نظریۀ خوشه‌ای سرل (1958) را مورد انتقاد قرار داد و نظریۀ علّی-تاریخی را برای توضیح چگونگی ارتباط یک اسم خاص با ارجاع‌اش مطرح کرد. سرل (1983) در واکنش به این قبیل انتقادها، ضمن حفظ اعتقاد خود در نسبت دادن خوشۀ «اوصاف شناسا»[27] به یک اسم خاص، زنجیرۀ علّی-تاریخی را نیز به عنوان یکی از این اوصاف شناسا در نظر گرفت. به این ترتیب، اسم خاصِ N علاوه بر ارتباط با اوصاف شناسای گوناگون، می‌تواند به یک وصف دیگر نیز مرتبط شود که متکی بر زنجیرۀ علی-تاریخی است. آن توصیف علّی برای اسم خاص N به این صورت است: آنچه در جامعۀ زبانی به آن N می‌گویند (سرل، 1983 : 244). از رهگذر این تعدیل در نظریۀ خوشه، نظریه‌ای شکل گرفته است که «نظریۀ توصیف علّی» (لوئیس 1997) خوانده می‌شود. سرل معتقد است که وجود اوصاف برای یک اسم خاص همواره لازم نیست، اما اسامی خاص در بافت‌هایی مانند بافت نگرش گزاره‌ای به اوصاف ارتباط می‌یابند. دویت (1981) و دویت و استرلنی (1999) یک نسخۀ متفاوت از این نظریۀ توصیف علّی ارائه داده‌اند. در نظریۀ آنها، یک اسم خاص علاوه بر یک مصداق، مفهومی دارد که عبارت از زنجیرۀ علّی-تاریخیِ مرتبط با استعمال آن اسم خاص است.

      با توجه به مطالب بالا، می‌توان موضع نظریۀ توصیف علّی دربارۀ تغییر ارزش صدق نمونۀ 12 الف به مجرد جایگزینی اویسنا با ابوعلی سینا را پیش‌بینی کرد. بر این اساس، آن دو اسم خاص به اوصاف یا مفاهیم جداگانه‌ای ارتباط می‌یابند. بنابراین، کاملاً هم‌ارزش نیستند. چنانکه ملاحظه می‌شود، متوسل شدن به این شیوه برای حل مسئلۀ اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های نگرش گزاره‌ای مستلزم انحراف از اصول نظریۀ ارجاع مستقیم و ایجاد تعدیل در آن است. اصولاً، در نظر گرفتن چیزی غیر از ارجاع برای معنی اسم خاص، موضوعی نیست که در نظریۀ ارجاع مستقیم مطرح باشد.

 

3-3- نظریۀ دارندگیِ نیل، کتز و باخ

نیل (1962)، کتز (2001) و باخ (2002) معتقدند که معنی یک اسم خاصِ الف عبارت است از «ماهیتی که الف نامیده می‌شود» یا «دارندۀ[28] الف». ظاهراً با توسل به این طرز تلقی از معنی اسم خاص، به سادگی می‌توان مسئلۀ اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های نگرش گزاره‌ای را حل کرد. بر این اساس، ابوعلی سینا یعنی «ماهیتی که ابوعلی سینا نامیده می‌شود» و اویسنا یعنی «ماهیتی که اویسنا نامیده می‌شود»، و این دو از نظر معنایی هم‌ارزش نیستند.

      کریپکی (1972) این طرز تلقی از معنی اسامی خاص را شدیداً رد می‌کند و آن را مبتنی بر یک دور باطل می‌داند که اولاً در مورد همۀ عبارات زبان قابل اعمال است و ثانیاً راهی به جهان خارج از زبان پیدا نمی‌کند. به بیانی دیگر، عملاً ارجاعی از این طریق صورت نمی‌گیرد.

 

3-4- نظریۀ نمایگی پنهان[29] شیفر، پِری و کریمینز

تا اینجا ، از دیدگاه‌هایی صحبت کردیم که چندان به نظریۀ ارجاع مستقیم وفادار نبودند و با قائل شدن به عنصری غیر از ارجاع سعی داشتند مسئلۀ تغییر ارزش صدق جمله‌ها در نتیجۀ جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع در بافت‌های نگرش گزاره‌ای را حل کنند. قائل شدن به ارجاع به عنوان تنها جزء معنی اسم خاص باعث می‌شود جمله‌های حاوی اسامی خاص گزاره‌هایی را بیان کنند که اصطلاحاً «گزاره‌های خاص راسلی»[30] نامیده شده است (ر. ک. ابوت 2010). نظر بر این است که چنین گزاره‌ای مشتمل بر ماهیت واقعیِ بیان شده از طریق اسم خاص مربوطه است. بنابراین، هر یک از دو جملۀ زیرخط‌دار در نمونه‌های زیر – که تکرار نمونه‌های 7 هستند – به یک گزارۀ خاص راسلی، به عنوان موضوع باور جونز مرتبط است که متفاوت از دیگری نیست.

  1. الف. جونز می‌داند که اویسنا نویسندۀ کتاب شفا است.

    ب. جونز می‌داند که ابوعلی سینا نویسندۀ کتاب شفا است.

     

اکنون سؤال این است که چگونه می‌توان با در نظر گرفتن یک گزارۀ خاص راسلی برای هر کدام از جمله‌های بیان‌کنندۀ باور جونز، صادق بودن 15 الف و کاذب بودن 15 ب را توضیح داد؟ شیفر (1977، 1992)، پری (1979) و کریمینز و پری (1989) برای توضیح این مسئله به وضعیت ذهنی فاعل نگرش گزاره‌ای که همان دارندۀ باور است، متوسل می‌شوند و محتویات ذهن او را در متفاوت بودن ارزش صدق دو جمله دخیل می‌دانند. این محتوای ذهنی در جمله‌ها مشاهده نمی‌شود، اما وجود دارد و از بافتی به بافت دیگر تغییر می‌کند. شبیه این است که یک ضمیر مستتر داشته باشیم که در بافت‌های مختلف به اشخاص یا ماهیت‌های مختلفی ارجاع می‌دهد. به این ترتیب، فرض می‌شود نوعی «نمایگی پنهان» در این جمله‌ها وجود دارد. یک فعل نگرش گزاره‌ای، مانند دانستن یا معتقد بودن، علاوه بر «موضوع آشکار»[31] خود – که در جمله‌های بالا همان بخش زیرخط‌دار است – موضوعی پنهان نیز دارد که بیانگر شیوۀ ارائۀ معنی عبارات در گزارۀ بیان‌کنندۀ باور است. در اینجا، شیوۀ ارائۀ معنی، که برگرفته از ایده‌های فرگه است، یک نکتۀ کلیدی فراهم می‌آورد. اگر بخواهیم از نمونه‌های 15 برای روشن‌تر شدن مطلب کمک بگیریم، خواهیم گفت که فعلِ «می‌داند» با توجه به وضعیت ذهنی جونز از یک موضوع پنهان برخوردار است که یکی از شیوه‌های ارائۀ معنی‌اش اویسنا است. به این ترتیب ابوعلی سینا جزو شیوه‌های ارائۀ معنی برای آن موضوع نیست. مانند این است که وقتی من به نقطۀ وسط مثلث در شکل زیر اشاره می‌کنم، با توجه به وضعیت ذهنی خودم «نقطۀ تلاقی خطوط a و b» را در نظر دارم نه «نقطۀ تلاقی خطوط b و c» یا «نقطۀ تلاقی a و c»؛ گرچه همۀ این شیوه‌های ارائۀ معنی به یک مصداق واحد، یعنی نقطۀ وسط مثلث، ارجاع می‌دهند.

 

 

شکل 1: شیوه‌های ارائۀ معنی برای نقطۀ مرکز مثلث (فرگه 1892)

 

به نظر می‌رسد شیفر، پری و کریمینز خواسته‌اند با در نظر گرفتن شیوۀ ارائۀ معنی به عنوان یک ویژگی ذهنِ دارندۀ باور، از کاربرد چیزی همانند مفهوم فرگه‌ای برای یک اسم خاص احتراز کنند. با این حال، نهایتاً باید گفت که اولاً حالات ذهنی فاعل نگرش گزاره‌ای، فرق چندانی با مفاهیم فرگه‌ای ندارد، جز آن که فرگه مفهوم را جزئی از معنی اسم خاص می‌دانست و اکنون به ذهن شخص نسبت داده می‌شود. ثانیاً حالات ذهنی فاعل هم چیزی غیر از ارجاعِ اسم خاص است و بنابراین عنصری غیر از ارجاع در توجیه ارزش صدق جمله‌ها به کار گرفته شده است.

 

3-5-تحلیل کاربردشناختی سالمون و سومز

سالمون (1989، 1990) و سومز (2002) نیز همانند شیفر، پری و کریمینز بر این اعتقادند که حالات ذهنی دارندۀ باور و شیوۀ ارائۀ معنی در ارزش صدق جمله‌های نگرش گزاره‌ای دخیل است؛ امّا آنها همچنین معتقدند که شیوۀ ارائۀ معنی در خود جمله‌ها – حتی به صورت پنهان – رمزگذاری نشده ‌است، بلکه عوامل بافت سخن امکان استفاده از هر شیوۀ ارائۀ معنی را فراهم می‌آورند. تصور کنید که من و دوستم برای اولین بار فیلم «کفش‌های میرزا نوروز» را تماشا کرده‌ایم که در آن علی نصیریان نقش میرزا نوروز را بازی کرده است. پس از پایان فیلم، دوستم نظر مرا در مورد داستان فیلم می‌پرسد و من یکی از دو جملۀ زیر را در جواب سؤال او می‌گویم:

 

  1. الف. معتقدم نزدیک بود میرزا نوروز به خاطر کفش‌هایش اعدام شود.

    ب. معتقدم نزدیک بود علی نصیریان به خاطر کفش‌هایش اعدام شود.

من در اینجا یک اعتقاد یا نگرش واحد را با دو جمله – حاویِ دو اسم خاصِ متفاوتِ هم‌مرجع – بیان کرده‌ام. در عین حال، بافت سخن باعث می‌شود که کاربرد دو شیوۀ متفاوت ارائۀ معنی - میرزا نوروز و علی نصیریان – برای یک مصداق واحد، ارزش صدق جمله را تغییر ندهد. در نتیجه می‌توان هر دو نمونۀ 16 الف و 16 ب را صادق دانست. حالا تصور کنید که همان دوستم، نظر مرا در مورد داستان فیلم کفش‌های میرزا نوروز، که در بالا به شکل 16 ب بیان شده، در موقعیتی به شکل 17 دگرگویی کند؛ موقعیتی که در آن هیچ صحبتی راجع به فیلم کفش‌های میرزا نوروز نشده یا جمع حاضر آن فیلم را ندیده‌اند:

 

  1. علائی معتقد است که نزدیک بود علی نصیریان به خاطر کفش‌هایش اعدام شود.

     

روشن است که در چنین شرایطی عوامل کاربردشناختی باعث می‌شود نام بردن از علی نصیریان به عنوان یکی از شیوه‌های ارائۀ معنیِ ماهیتی که در اصل میرزا نوروز است، درست نباشد. اولین کسی هم که کاذب بودن جملۀ بالا را تایید می‌کند خود من هستم؛ مسلماً عاقلانه نیست که به خاطر اعتقادی که ندارم، علی نصیریان را از خودم دلخور سازم یا به دردسر بیفتم!

 

3-6- یک پاسخ کاربردشناختی دیگر

همان‌گونه که دیدیم، همۀ پاسخ‌های پیشنهادی، بجز پاسخ اخیر به نحوی مستلزم عدول از اصول نظریۀ ارجاع مستقیم بودند. به نظر می‌رسد، راه حل پیشنهادی سالمون و سومز، پاسخ کاربردشناختی مقبول‌تری برای مسئلۀ اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های نگرش گزاره‌ای ارائه می‌دهد که با نظریۀ ارجاع مستقیم نیز سازگار است. در واقع، می‌توان مسئلۀ مطروحه را با استفاده از «تمایز لفظ‌نگر-مصداق‌نگر»[32] در تعبیر جمله‌ها به صورت روشن‌تری توضیح داده و حل نمود. با استفاده از دو نمونۀ 15 الف و 15 ب می‌توان گفت که هر کدام از جمله‌های مذکور یک تعبیر لفظ‌نگر و یک تعبیر مصداق‌نگر دارند. در تعبیر لفظ‌نگر، دارندۀ باور مصداقِ مشخصی برای عبارات اویسنا و ابوعلی سینا نمی‌شناسد و عقاید وی در مورد هر یک از آنها در نتیجۀ شنیده‌هایش به طور غیرمستقیم شکل گرفته است. مثلاً، جونز از طریق مطالعۀ کتاب‌هایی به زبان انگلیسی که در آنها از دانشمندی ایرانی به نام اویسنا نام برده شده، به باور موجود در 15 الف رسیده است. از طرف دیگر، او دربارۀ شخصی به نام ابوعلی سینا چیزی نخوانده و باوری در او شکل نگرفته است. در نتیجه 15 الف صادق و 15 ب کاذب است. در تعبیر مصداق‌نگر، دارندۀ باور مصداقِ مشخصی برای عبارات اویسنا و ابوعلی سینا در نظر دارد و این مصداق در هر دو مورد یکسان است. بنابراین، هر دو جملۀ نگرش گزاره‌ای از ارزش صدق یکسانی برخوردار خواهند بود. صورت منطقی تعبیرهای لفظ‌نگر و مصداق‌نگر از جملۀ 15 الف را به ترتیب در 18 الف و 18 ب و همان تعبیرها را در مورد 15 ب در 19 الف و 19 ب می‌آوریم.

 

  1. الف. jonzmidânad [

    ب.

  2. الف. jonzmidânad

           ب.

 

چنان که ملاحظه می‌شود، در تعبیر لفظ‌‌نگر عبارت اسمی مورد نظر (x) از «حوزۀ سیطره‌ایِ محدود» و در تعبیر مصداق‌نگر از «حوزۀ سیطره‌ایِ گسترده» برخوردار است. در تعبیر لفظ‌نگر، عبارت اسمیِ مورد نظر، بخش مهمی از تعبیر است و باید حفظ شود؛ در حالی که در تعبیر مصداق‌نگر، ذکر عبارت اسمی چندان مهم به نظر نمی‌رسد. بنابراین، دو تعبیر مصداق‌نگر در 18 ب و 19 ب را می‌توان به صورت واحدی همانند 20 نشان داد:

 

 

به بیانی ساده، اگر دو جملۀ 15 الف و 15 ب یک دگرگویی یا نقل قول غیر مستقیم از گفتۀ جونز به شکل زیر باشد.

 

  1. من [جونز] می‌دانم که اویسنا نویسندۀ کتاب شفا است.

     

محتمل‌ترین تعبیر از عبارات اویسنا و ابوعلی سینا، در 15 الف و 15 ب، تعبیر مصداق‌نگر خواهد بود و بر همین اساس، آن دو جمله ارزش صدق یکسانی خواهند داشت. امّا اگر از جونز بخواهیم که قضاوت شخصی خود را از دو جملۀ مذکور اعلام کند،

جملۀ 15 ب را به علّت عدم آشنایی‌اش با مصداقی برای ابوعلی سینا فاقد ارزش صدق خواهیم یافت.

 

نتیجه

نهایتاً باید گفت که با توجه به مطالب گفته شده در بخش پیشین، اگر تعبیری مصداق‌نگر از اسامی خاص هم‌مرجع مورد نظر باشد، تغییری در ارزش صدق گزاره حاصل نمی‌شود. در این صورت، حتّی به جای عبارات اویسنا و ابوعلی سینا می‌توان از عبارت امین تارخ- اسم بازیگرِ نقش ابن‌سینا- نیز برای ارجاع به همان مصداق واحد استفاده کرد. در واقع، جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع تنها زمانی ارزش صدق جمله را تغییر می‌دهد که عوامل کاربردشناختی تعبیری متفاوت را از ارجاع اسم خاص تولید کنند. حتی عوامل کاربرد شناختی از این قابلیت برخوردارند که به مثابه یک عملگر رفتار نموده و به یک جملۀ واحد، ارزش صدق متفاوتی اعمال کنند، بدون آن که عبارتی در آن جمله جایگزین شود. پیامد مهم این یافته، کارآمدی برداشت کاربردشناختی در برابر برداشت معنی‌شناختی از ارجاعِ عبارات زبان و اهمیت بافت برون‌زبانی در تعبیر عبارات است.



[1] .denotation

[2] .connotation

[3] .co-referent

[4] .sense and reference

[5] .descriptive view

[6] .definite description

[7] .cluster

[8] .possible worlds

[9] .contingent property

[10] .weak designator

[11]. rigid designator

[12]. direct reference

[13]. causal-historical chain

[14] .Millian

[15] .non-existence

[16] .negative existential

[17].Avicenna

[18]. propositional attitude sentences

[19] .object of belief

[20]. positive thesis

[21].negative thesis

[22] .quotational

[23] .use

[24] .mention

[25]. البته چنین تمایزی قبل از کواین نیز در فلسفۀ زبان مورد توجه بوده است. برای نمونه، استراوسن (1950) در مقالۀ انتقادی خود از راسل به نحوی از این تمایز کمک گرفته است.

[26] .causal description theory

[27] .identifying descriptions

[28] .bearer

[29] .hidden indexicality

[30] .Russellian Singular Propositions

[31] .explicit argument

[32] .de dicto-de re distinction

Abbott, B. 2010. Reference. Oxford and New York: Oxford university press.
Bach, K. 2002. Giorgion was so-called because of his name. Philosophical perspectives 16: 73-103.
Crimmins, M, and J.Perry. 1989. The prince and the phone booth. Journal of philosophy 86: 685-711.
Davidson, D. 1969. On saying that. In D. Davidson and J. Hintikka (eds.). Words and objections: essays on the work of W. V. Quine (158-74). Dordrecht: Reidel.
Devitt, M. 1981. Designation. New York: Columbia university press.
Devitt, M. and K. Sterelny. 1999. Language and reality (2nd ed). Cambridge, MA: MIT press.
Frege, G. 1892. On sense and reference. In P. Geach and M. Black. (eds.). 1980. Translations from the philosophical writings of Gottlob Frege (56-78). Oxford: Blackwell.
Kaplan, D. 1977. Demonstrative: an essay on the semantics, logic, metaphysics, and epistemology of demonstratives and other indexicals. In J. Almong, J. Perry and H. Wettstein (eds.). 1989. Themes from Kaplan (481-563). Oxford: Oxford university press.
Katz, J. 2001. The end of Millianism: multiple bearers, improper names, and compositional meaning. Journal of philosophy 98: 137-66.
Kneale, W. 1962. Modality de dicto and de re. In E. Nagel, P. Suppes and A. Tarski (eds.). Logic, methodology and thephilosophy of science: proceedings of the 1960 international Congress (622-33). Stanford, CA: Stanford university press.
Kripke, S. 1972. Naming and necessity". In D. Davidson and G. Harman (eds.). Semantics of natural language (253-355). Dordrecht: Reidel.
Lewis, D. 1997. Naming the colours. In D. Lewis (ed.). Papers in Metaphysics and epistemology (332-58). Cambridge: Cambridge university press.
Lycan, W. G. 2008. Philosophy of language: a contemporary introduction. New York and London: Routledge.
Mill, J. S. 1843/1961. A system of logic. London: Longman.
Perry, J. 1979. The problem of the essential indexical. Noûs 13: 3-21.
Quine, W. V. 1951. Two dogmas of empiricism". Philosophical Review 60: 20-43.
Quine, W. V. 1956. "Quantifiers and propositional attitudes". Journal of philosophy 53: 177- 87.
Quine, W. V. 1960. Word and object. Cambridge, MA: MIT press.
Russell, B. 1919. Introduction to mathematical philosophy. London: Allen and Unwin.
Salmon, N. 1989. How to become a Millian heir. Noûs 23: 211-20.
Salmon, N. 1990. A Millian heir rejects the wages of sinn". In C. A. Anderson and J. Owens (eds.). Propositional attitudes: the role of content in logic, language, and mind (215-47). Stanford, CA: CSLI.
Schiffer, S. 1977. Naming and knowing. Midwest studies in philosophy 2: 28-41.
Schiffer, S. 1992. Belief ascription. Journal of philosophy 89: 499-521.
Searle, J. R. 1958. Proper names. Mind 67: 166-73.
Searle, J. R. 1983. Intentionality: an essay in the philosophy of mind. Cambridge: Cambridge university press.
Soams, S. 2002. Beyond rigidity: the unfinished semantic agenda of naming and necessity. Oxford: Oxford university press.